ترانهترانه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

ترانه هستی من

جاروبرقی کوچولوی من

  امروز هم مثل هروز چند بار خونه رو تمیز کردم  چون تو مثل یک جاروبرقی کوچولو هر چیزی رو که ببینی بلافاصله میزاری تو دهنت، داشتم خونه رو تمیز می‌کردم که دیدم کیف منو باز کردی و داری دستمال کاغذی رو می‌خوری شانس آوردم قورت نداده بودی زود درآوردمش و تو همش سعی می‌کردی دستمال رو از من بگیری و من حواست رو پرت کردم و تو یادت رفت، در حال جمع کردن کیفم بودم که دیدم داری لباسها رو از روی رخت‌آویز می‌کشی کلی ترسیده بودم اگه خدای نکرده رخت‌آویز می‌افتاد روت چی؟ من می‌مردم زود رخت‌آویز رو جمع کردم گذاشتم تو کمد، تو هم هر چند وقت یکبار در کمد رو باز می‌کردی و بالاخره تونستم از یادت ببرم، خ...
31 مرداد 1392

جیگر طلا

دختر گلم پس تو کی حرف می‌زنی؟ الان یکسال و یک ماهه هستی و فقط چند تا کلمه دست و پا شکسته می‌گی، ما خیلی دوست داریم که تو زودتر حرف بزنی، من و امیر همش با تو حرف می‌زنیم که تو زودتر به حرف بیای وقتی باهات حرف می‌زنیم تو جواب ما رو میدی ولی ما نمی‌فهمیم که تو چی میگی، الان میگی ماما و بابا و اب ...     ...
31 مرداد 1392

خانه بازی

عسلم امروز تو رو بردم خونه بازی، تا رسیدیم اینقدر ذوق کردی و همش شروع کردی به جیغ و داد کردن و می‌خندیدی ،اول گذاشتمت توی خونه توپها، تو هم توپها رو پرت می‌کردی بیرون و می‌خندیدی و با من حرف می‌زدی، الهی فدات بشم من نمی‌فهمیدم تو چی می‌گی ولی معلوم بود داری حال می‌کنی، خلاصه خیلی بهت خوش گذشت موقعی که می‌خواستیم بیایم خونه نمی‌اومدی و داشتی بازی می‌کردی. البته این دومین باری بود که تو رو خونه بازی می‌بردم دفعه اول رفته بودی تو خونه توپ‌ها و بیرون نمی‌اومدی فقط با توپها بازی کردی و گهگاهی به توپها دهن هم می‌زدی منم اینقدر ترسیده بودم گفتم مریض می‌شی ولی خدا رو شکر هیچی...
31 مرداد 1392

عینک

دختر گل مامان و بابا عاشق عینکه، هر کی عینک رو چشمش باشه می‌ری سمت اون و با خنده می‌خوای عینکشو ازش بگیری، امروز عینک آفتابی رو از تو ماشین با خودت آورده بودی بالا و می‌خواستی بزاری رو چشمت، امیر هم برات گذاشت و تو خوشحال و خندون راه می‌رفتی و این‌ور و اون‌ور رو نگاه می‌کردی، یه دستت هم به عینک بود که از چشمت نیفته و هر چند ثانیه یکبار رو به ما می‌کردی و یه چیزی می‌گفتی، ما هم تصمیم گرفتیم بریم برات عینک بخریم، عاشقتیم....      ...
29 مرداد 1392

آب بازی

امروز جمعه بود تو حیاط استخرت رو گذاشتیم و تو کلی با امیر آب‌بازی کردی، امیر روت آب می‌پاشید و تو هم از استخر می‌اومدی بیرون و  میرفتی توش منم با هزار سلام و صلوات نگاهت می‌کردم که مبادا بیافتی، البته من و امیر مواظبت بودیم ، شلنگ آب رو گرفته بودی دستت هر یک دقیقه یکبار ازش آب هم می‌خوردی حسابی با اسباب‌بازیهات تو آب، بازی کردی، الهی قربون اون دستهای کوچولوت بشم که باهاشون به آب میزدی.... 
27 مرداد 1392

اولین دندون

امروز اول فروردین 1392 است، ترانه جونم مبل رو میگیره و بلند میشه و به کمک مبل دو قدم هم برمی‌‌داره ولی هنوز دندون درنیاورده  همش نگرانم پس کی دندوناش درمیاد که یه دفعه دیدم  دو تا دندون داره درمیاره من و امیر خیلی خوشحال شدیم و اون روز ترانه  عزیزم کمی بیقراری میکرد چون لثه‌هاش درد می‌کرد ولی اصلا منو اذیت نکرد، خیلی دوست داریم... ا   ...
27 مرداد 1392

تولد یکسالگی

عزیز دل مامان و بابا تولدت مبارک انشاءا... همیشه زیر سایه خداوند متعال سالم و سلامت باشی امروز یکسال از به دنیا اومدنت گذشت و ما خیلی خیلی خوشحالیم که خدا تو رو به ما داد، با وجود تو زندگی برای ما خیلی زیباو دوست‌داشتنی شد و من و امیر خدا رو شکر می‌کنیم که تو در کنار ما هستی، ما روز تولدت برات جشن نگرفتیم چون که تو اون روز واکسن زدی و ما فکر می‌کردیم که خیلی اذیت می‌شی ولی اون قدر درد نداشت ، عزیز دلم فرداش برای اولین بار مریض شدی و ما خیلی ناراحت بودیم و دوهفته بعد برات تولد گرفتیم ولی تو اصلا با کیک عکس نداری چون یک جا نمی‌موندی تا ما ازت عکس بگیریم.   ...
27 مرداد 1392

راه رفتن

دختر عزیزم تو آخرای خردادماه ده روز مونده به تولد یکسالگیت راه می‌رفتی ولی خوب تعادل نداشتی به خاطر همین هم من می‌ترسیدم و ما جلوی در حیاط با روروئک تو رو می بردیم  و تو عزیز دلم تند تند قدم برمی‌داشتی و روروئک هم سرعت می‌گرفت تو هم خوشحال می‌شدی، هر روز کار من یا امیر این بود که تو رو ببریم بیرون تو با روروئک بدوی و بازی کنی و ما وقتی تو رو اونجوری می‌دیدیم شاد می شدیم.     ...
27 مرداد 1392

عکاسی

امروز من و مامان جون ترانه خانم رو بردیم عکاسی ، اولش خیلی آروم بود و می‌خندید ولی یهو بعد از نیم ساعت بداخلاق شد آقاهه گفت اگه می‌خواهید شیر بدید  بعد دوباره عکس بگیریم ولی ترانه بعد از شیر هم آروم نموند تا ازش عکس بگیریم خلاصه دخترم دوست داشتم تو موقعیت های مختلف ازت عکس بگیرم که نشد.   ...
27 مرداد 1392

تولدت مبارک

ترانه جون الهی قربونت بشم امروز ساعت هشت صبح به دنیا اومدی من و امیر خیلی خیلی خوشحالیم و عاشقتیم. ...
25 مرداد 1392
1